ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

واکسن 4 ماهگی

دختر خشگلم ، امروز ساعت 10 صبح من و بابایی شمارو بردیم بهداشت و واکسن 4 ماهگیتو زدیم ... شما هم انقد بزرگ و صبور شدی که فقط یکم گریه کردی و بعدش زودی آروم شدی عزیزمممم ... منم که از یکی دو هفته قبل استرس امروز رو داشتم ، منتظر بودم تا مثل دفعه قبل ( که توضیح میدم دربارش ) بعد چند ساعت حسابی گریه کنی ، ولی خداروشکککککککر که خوب ٍ خوب بودی و با داییت که امروز بعد از رفتن به نظام وظیفه برای گرفتن نامه اداره گذرنامه ، اومده بود خونمون ، کلی بازی کردی ممول مامان... منم دوبار اول هر سه ساعت و تا الان دیگه هر 4 ساعت بهت استامینوفن میدم . امیدوارم که تب نکنی عشق کوشولو.میخوام یه نفس راحت بکشم که این واکسیناسیون هم گذشت و خیال من راحت شد آخی ی ی ی ی ...
26 تير 1392

تعییرات + قد و وزن ممول مامان در سه ویزیت اخیر

سلام گل ِ مامان ... خشگل ِ من ، با نمک و شیرین ِ مامان تو این چند ماه اخیر تو خیلی تغییر کردی خیییییییییییییلی ... از 50 روزگی به بعد توجهت "عشق ِ نازنینم" به آویز بالای تختت جلب میشد ، بعد از چند وقت بهشون میخندیدی و کلی باهاشون سرگرم میشدی ... اما از سه ماهگی به بعد خیلی بهشون علاقه ای نداشتی و بعد چند لحظه حسابی حوصلت سر میرفت !!!  از هفته 10 به بعد : عزیز دلم ، دیگه به مامانت نگاه میکنی و باهام حرف میزنی،  با صداهایی مثل ق ق قاااا قااااااااااااااا ... خیلی خیلی بلند که وقتی من تو آشپزخونه هستم بشنوم و قند تو دلم آب بشه ، از همونجا بلند بلند قربون صدقت برم و هر لحظه خدارو بخاطر این همه خوشی شکر کنمممم عزیز دلم ، شروع کرد...
25 تير 1392

دلتنگی های مادرانه + اولین ویزیت زیباترین عشق زندگی من

سلام عشق کوچولوی من ، ملورین نازم ، عزیز دلممممممممم چقد گذشت و من نتونستم وبلاگ دخمل کوچولومو آپدیت کنم ، عزیز مامان، مامانت فقط کمی تنبلی میکنه ، ولی بقیش بخاطر تو دختر خشگل و نازنازیه که بیشتر وقت منو بخودت اختصاص دادی   از کجا بویسم ، خیلی انفاقا افتاده ، مامانی ماشاله خیلی بزرگ شدی ... پس برای شروع میخوام همین اول بگم که چقد دلم برای روزای اول تولدت تنگ شده ، عکساتو که میبینم بغض میکنم ، دوس دارم دوباره برگردمو بیشتر از بغل کردن و بوسیدن نوزاد کوچولوم لذت ببرم ، برگردم به روز بدنیا اومدنت ، به لحظه ای که مامانم گفت : سارا این دخترته ها ،ببین چقد نازه ... به اولین باری که شیرت دادم ، به لحظه هایی که با چشمای باز و کاملاً هوشیا...
19 تير 1392

34 هفته و 5 روز ... آماده شدن اتاق نینی کوشولوی مامان

خیلی وقته میخواستم بیام و وبلاگ ورووجکمو آپدیت کنم ،  اما سرم شلوغ بود خیییییلی . تقریباً دو هفته درگیر آماده شدن کمد دیواری اتاق عشق کوچولومون بودیم و هم اینکه خونه رو برای تمیزکاری عید حسسسسابی بهم ریخته بودیم ... خیلی طول کشید تا کارا انجام شد ... خاله سوگل و دایی محمدرضای عزیز دل هم خیییییلی به بابایی نینی کمک کردن ... 5 شنبه هم رفتیم خریدای نینی رو کامل کردیم ، دیروز محمدرضا ، سوگل و عشقم ، سه تایی استیکرهارو چسبوندن و بعدش سوگل اتاق نینی رو چید. اتاقش عالی شده ...  یعنی من که خیلی راضیم و دوستش میدارم . تا چند روز دیگه عکسای اتاق فندقمو میذارم . این روزا ، روزای سخت و بی نهایت شیرینیه ... از همین الان دلم برای بارداری تنگ م...
4 اسفند 1391
1